شب
سکوت شب، فریاد بیصداست•••
دردی که در دل، بیادعاست
دلم برای خندههام تنگه
برای روزایی که دل بیرنگه
خاطرهها همصحبتم شدن
صبحها با دلتنگی همقدم شدن
زخمهایی که دیده نمیشن
اما تا ابد با من زندگی میشن
کاش زمانو میشد عقب برد
تا قبل از اون لحظهی سرد §
لحظهای که دنیا شکست
و دل، بیپناه و خسته نشست